ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
اولین روز دبستان بازگرد // کودکی ها ، شاد و خندان بازگرد
باز گردای خاطرات کودکی//بر سواراسب های چوبکی
خاطرات
کودکی زیباترند//یادگاران کهن مانا ترند
درس های سال اول ساده بود //آب را بابا به سارا
داده بود
درس پند آموزروباه وخروس//روبه مکارودزدوچاپلوس
روزمهمانی کوکب خانم
است//سفره پرازبوی نان گندم است
کاکلی
گنجشککی باهوش بود //فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوزوسرمای شدید//ریزعلی پیراهن ازتن می
درید
تا درون نیمکت جا می شدیم//ما پرازتصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم //یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان
چفتی به رنگ زرد داشت//دوشمان ازحلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود//برگ دفترها به رنگ کاه
بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ//خش خش جاروی با با روی برگ
همکلاسی های من یادم
کنید // بازهم در کوچه فریادم کنید
همکلاسی
های درد ورنج و کار//بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه ی سیگار سرد //کودکان کوچک اما مرد
مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود//جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می
شدیم//لا اقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش //یاد آن گچ ها که بودش
روی دوش
ای معلم نام و هم یا دت به خیر//یاد درس آب و
بابایت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشق ها راخط
بزن
بوی ماه مهر
فصل مهر ، فصل رویش جوانه های امید، فصل خواندن و
نوشتن، از راه رسید، فصل مهر ، فصل آشنایی با خدا، فصل خوشه چینی ستاره ها، فصل
همکلاسیهای دیروز و هم نیمکتی های امروز، از راه رسید.
امروز زنگ آگاهی به صدا در می آید و پرچم دانش
برافراشته می شود، درب گلستان معرفت گشوده می شود و صدای جنب و جوش و شور و هیاهوی
بچه ها، فضای مدرسه را پر می کند.
یاسمن ها از قصّه های دیروز می گویند و معلمین
درس امروز می دهند و کبوتران وجود را به پرواز در می آورند، تا به دانش آموزان درس
خوب زیستن را بیاموزند.
و سخنی با تو دارم ای معلم، آن گاه که بر گوهر
وجود، آیه ی مهر می نشانی ... نور در گلدان اندیشه ام می نگاری ... جوهر وجود را
با آیات الهی به شفافیت شبنم دل می نمایی ... صفحه ی سفید ذهنم را با کلامت قلم
می زنی ... در گوشم آهنگ مهر می خوانی ... دستانم را با ساختن بنای زندگی آشنا می
سازی .... با نگاهت شالوده ی وجودم را شکل می دهی و بر رسایی ها و نارسایی هایش
صیقل می کشی.
ای معلم ! ای که پا جای پای انبیاء گذاشته ای تا
درس چگونه زیستن را به ما بیاموزی، امروز فرشتگان مامورند، به حمد و ثنای تو که
برترین شغل را پذیرا شدی تا بهترین خدمت را به بشریت بنمایی... آن گاه که کلامی می
آموزی و آن گاه که حرفه ای یاد می دهی و آن گاه که استعدادهایم را پرورش می دهی تا
آن چنان که شایسته است زندگی نمایم و آن گاه که مرا متوجه ی کمال خالقم در آفرینش
می نمایی .
من همه ی آن لحظات را مدیون تو هستم که چون فرشته
ی آسمانی در خلقت زمینی، تجلی بخش راه انبیائی و سراینده ی غزل هستی بخش آموختن ،
برای زندگی نمودن بهتری
.
و تو ای زیبای بوستان خرد، از مهر اندیشه ات و
سبزی وجود ، پر طراوت تر از همیشه ، وجودم را طراوت می بخشی تا من نیز با پرورش
استعداد و اندیشه ام و بالا بردن قابلیتها و ظرفیتهای خویش، خردمندانه نقش آفرین
زندگی شوم، که خداوند هستی بخش بدان منظور مرا سرشته و من امروز به شکرانه ی این
همه نعمت ، خداوند بزرگ را سپاس بیکران می گذارم که آیات مهرش را در وجودی چون
انسان به ودیعت گذاشت تا انسانیت را در وادی امتحان، به عرصه ی ظهور رساند.